1- جان لاک:
- قرن 17/ انگلستان
- معتقد بود ذهن کودک مانند لوح سفيدي است که هيچ چيز بر آن نگاشته نشده. کودک ذاتا شرور نيست و در سرنوشت خود نقش کمي دارد.
- معتقد بود والدين مربيان منطقي هستند.
- معتقد بود رشد، فرايندي پيوسته است.
- او مدافع تربيت کودکان بود. ديدگاه او باعث شد خشونت بر کودکان به مهرباني تبديل شود.
- او پيرو مکتب تجربه گرايي بود.
- او از تأثيرگذارترين انديشمندان عصر روشنگري شمرده ميشود. نوشتههاي او بر ولتر و ژان ژاک روسو، بسياري از انديشوران اسکاتلندي و انقلابيون آمريکائي اثرگذار بود.
2- ژان ژاک روسو:
- قرن 18 / سوئيس
- معتقد بود ذهن کودک مانند لوح سفيدي نيست. کودکان وحشي هاي بزرگواري هستند که ذاتا خوب هستند و براي رشد منظم برنامه فطري دارند.
- معتقد بود آموزش بزرگسالان به درک اخلاقي کودک لطمه مي زند. فرد در جريان رشد خود فعال تر است.
- فلسفه روسو، فلسفه کودک مدار بود.
- معتقد بود رشد، ناپيوسته و مرحله بندي شده است و طبيعت آنرا برنامه ريزي مي کند.
- روسو تلاش ميکند، نوعي هماهنگي ميان آزادي فردي و جمعي ايجاد نمايد. وي اين کار را در اثر معروف خود "قرارداد اجتماعي" که در سال 1762 ميلادي نوشته شد، انجام ميدهد.
درباره این سایت